سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم - زندگی عشق و دیگر هیچ


ساعت 12:48 عصر دوشنبه 85/1/14

سیزدهمین روز سال سپری شد، آئینی کهن و میراثی از نیاکانمان

همواره سیزدهمین روز سال جدید  مرا به یاد غزلی از استاد شهریار میاندازد که بیت زیر قسمتی از آن غزل است:

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر         من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

شنیدن داستان سرودن این غزل هم خالی از لطف نیست. در یک سیزده نوروز استاد شهریار در باغی با یاران به گپ و گفتگو مشغول بوده که پس از مدت ها دوری، ناگهان چشمش به دلدارافتاد .دلدار، دست فرزندش را در دست داشت و خرامان می آمد . دلداردختری بود که پیمان زناشویی با دیگری بست و هجرانی آفرید که در اثر آن شهریارکه دانشجوی سال آخررشته ی پزشکی بود، درس را رها کرد ودیگر تنها خود را در شعر دید و در شعر زندگی کرد . این رویداد، آن هم در روز سیزده به در باعث شد که استاد شهریار بی درنگ این غزل را بسراید :

یار و همسر نگرفتم ، که گرو بود سرم/ تو شدی مادر و من با همه پیری، پسرم

تو جگر گوشه هم از شیر بریدی و هنوز/ من ِ بی چاره همان عاشق خونین جگرم

خون دل می خورم و چشم نظر بازم هست/ جرمم آن است که صاحبدل و صاحب نظرم

پدرت گوهر خود را به زر و سیم فروخت / پدر عشق بسوزد که در آمد پدرم

عشق و آزادگی وحسن و جوانی و هنر/ عجبا هیچ نیرزید که بی سیم و زرم

هنرم کاش گره بند زر و سیمم بود/ که به بازار توکاری نگشود از هنرم

سیزده را همه عالم به در امروز از شهر/ من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم

تو از آن دگری ، رو که مرا یاد تو بس / خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

خون دل موج زند در جگرم چون یاقوت / شهریارا چکنم لعلم و والاگهرم

 


¤ نویسنده: سیاوش

نوشته های دیگران ( )

خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
 RSS 

:: بازدید امروز ::
4

:: کل بازدیدها ::
7950

:: لینک به وبلاگ ::

من خود آن سیزدهم کز همه عالم به درم - زندگی عشق و دیگر هیچ

:: موضوعات وبلاگ ::

:: اوقات شرعی ::

:: دوستان من ::


:: خبرنامه وبلاگ ::

 

:: آرشیو ::

بهار 1385
زمستان 1384

:: موسیقی ::